آرزوهای خوب برای سال نو

امیدواریم سال 1385 را با هفت سینی از سلامتی ، سربلندی ، سروری ، سخاوت ، سعادت ، سرخوشی و سادگی آغاز کنید.

جدایی


دیدی ای غمگین تر از من          بعد از آن دیر آشنایی
آمدی خواندی برایم                  قصه ی تلخ جدایی
مانده ام سر در گریبان              بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من             یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی             در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت                در خزان سینه افسرد
اکنون نشسته در نگاهم           تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم             چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی            در سکوت خانه پژمرد

بعد دیدار تو


تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم

تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من
ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم

 تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت
و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد
 و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده
و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم

تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست
قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد
دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

مریم حیدرزاده

کاش


کاش  آییینه ای بودم که تو هر روز برای دیدن روی ماهت بر آن خیره می شدی

 کاش گل سرخی بودم که تو مرا به خاطر رنگش دوستم داشتی

 کاش آوازی بودم که تو  آن را می سرودی

 کاش گل یاسی بودم که تو به خاطر عطرش مرا دوست داشتی

 کاش مانند  آسمانی بودم که تو به خاطر وسعت و رنگش مرا دوست داشتی

و ای کاش عاشقی بودم که تو به خاطر عشقم مرا دوست داشتی

بهار غریب



 من به درماندگی صخره و سنگ
 من به آوارگی ابر ونسیم
 من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
 گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
 شعر چشمان تو را می خوانم
 چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد
 تو تماشا کن  که بهار دیگر
پاورچین پاورچین  از دل تاریکی می گذرد
و تو در خوابی 
 و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری  و نه یاری دیگر
حیف
 اما من و تو دور از هم می پوسیم
 غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
 دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
 از سر این بام این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
 
 با خود خواهم برد