مردی لال
و زنی زیبا دیدار می کنند
مرد لبخند می زند
زن لبخند می زند
مرد اشاره می کند
زن هم اشاره می کند
بر می خیزد
زن هم بدنبال او
راه می رود
زن هم در پی او
و هر دو می روند
تا
به انتهای این دنیا می رسند
مرد نگران می ایستد
از خود می پرسد :
آیا زمان آن نرسیده است
که در یابد
مردی لالم من؟
زن در کنار او
ایستاده
از خود می پرسد
آیا زمان آن نرسیده است
که در یابد
زنی لالم من؟
salam khob sherat badak nabod va amma dar morede forogh bayed begam keh ashegh bode va yevash yevash sokht hatt ham ba sheresh
بادرود.نمی دونم اسمم آشناست یانه؟ شما روز اول عضویت را بمن تبریک گفتید با یک آرزوی انسانی ! من هم در همان راه سعی خودم را میکنم. برایتان قلمی پربار آرزو دارم.
نوشته تان برایم جالب بود . موفق باشید
سلام علی اقا ببخشید نتونستیم بایم آ شرمنده داستان خیلی جالبی بود . کاش همه عاشقا مثل هم بودن
به ما هم سر بزن به روز کردیم
سلام دوست عزیز
وبلاگ خیلی خیلی قشنگی داری
بهت تبریک می گم
از تبادل لینک با شما واقعا خوشحال میشم
البته من به شما لینک دادم
به کلبه کوچک من هم یه سری بزنید
خوشحال می شم در خدمتتون باشم
موفق باشی دوست عزیز
سلام.خیلی زیبا بود خیلی
سلام به علی عزیزم..سلام به این رنگه آبی که منم عاشقشم..سلام به نوشته عاشقانه و..مهجور تو..علیجان وبلاگ وقالب نوت مبارک..آپم بیا عزیزم.
سلام دوست عزیز
ممنون از لطفت
من آپدیت هستم
خوشحال میشم ببینمتون
موفق باشید
سلام دوست من
مطلب زیبایی بود
من آپ کردم
خوشحال میشم نظرت در وبلاگم ببینم.
موفق باشی
مرغ من ، بسته پَراشو..
مرغ من ، بسته ِنگاشو...
مرغ من ، گلایه داره..
از بدی همش می زاره...
آی ستاره ...آی ستاره
مهتابت شبابیداره...
غماشو هیچوقت ندیدن..
آخه اون صدا نداره..
با خدای آسمونهاست..
همیشه فقط میباره...
عیب نداره اون بباره...
با خداش..عشقو بکاره...
همینه سزایِ عاشق..
همیشه دلش بهاره..
آسمونا تیره...میشن...
سرشار از پرنده میشن ...
پر پروازت کجا رفت؟