آن روزها که سایه ام در خواب کودکی راه می رفت،
زندگی کودکی بود، شیطان و بازیگوش
که ظهرهای کسالت خواب را می دزدید
و لای لحظه ها پنهان می کرد
آنگاه آرام « سکوت » را کنار میزد
پنجره تماشا را می گشود و خود را حریصانه به کوچه زمان پرتاب می کرد
آنروزها ،زندگی ،
قلکی بود که با سکه های « قناعت » پر می شد
و هر نوروز برای نو نوار کردن فقر
دلش می شکست.
آنروزها ،زندگی ،
پدری بود باشب کلاهی بر سر
که همواره با شب به خانه می آمد
لباسهای خستگی را به گیره می زد
« خردسالی » را به روی زانو می نشاند
تبسم را می پراکند و جیب اطاق را پر از خوشحالی می کرد
آنروزها ،زندگی ،
مادری بود سازگار که روز و شب
------ در انزوای آبرو ---------
بینوائی را در دیزی می گذاشت فقر را وصله می زد
اندوه را گلدوزی می کرد
غربت را می گریست و « تنهائی » را پیر می شد
آنروزها ،زندگی ،
دختری بود نحیف با چادری پوسیده بر سر که روز وشب،
جوانی اش را در باغ قالی گره می زد
و خورشید چشمانش را ، پشت نسترن های نقش به خاک می سپرد.
آنروزها ،زندگی ،
قهوه خانه ای بود شلوغ،
که از در و دیوار آن بوی اسطوره می آمد.
بوی رستم، بوی سهراب، بوی نوشدارو.
و من می دیدم که هر صبح و شام « فلاکت » با لباسی ژنده می آمد
بر نیمکتهای چوبین می نشست چای می نوشید
قلیان می کشید و خستگی را چرت می زد
آنروزهای قد گرفته
چون تند باد وزیدند
و بادبادک کودکی مرا در فراموشی لحظه ها به باد دادند.
امروز ، اما...
زندگی « مجهولی » است که نمی دانم!
ولی اصلاً مهم نیست زیرا حقیقت معلوم است
و هنوز:
« عشق هست، لبخند هست ، پرستو هست ، آسمان هست »
و برای زندگی همین کافی است.
این شعر مال من نیست و متاسفانه نمی دونم نویسنده اش کیه.
سلام
زیبا نوشتی موفق باشی ...راستی به خاطر نظر زیبات هم ممنونم هر موقع آپ کردی خبرم کن خوشحال میشم
قسمتایی از این شعر خیلی برام آشنا بود... زیبا بود... ممنون که منم شریک زیبایی کردی...
خیلی زیبا بود. یعنی عالی بود. موفق باشی
عشق..لبخند..پرستو وآسمان...و....خوب دیدن هنر است علیجان.مرسی بهم سر میزنی ..از نوشته ات لذت بردم...خیلی خیلی..و قوی بود...خیلی خیلی...بای بای.
سلام علی اقا وبلاگتون چقدر قشنگه من که خیلی دوسش دارم ممنون که سر زدی و به ما لینک دادی بازم اومدی خوشحال میشیم
سلام خیلی شعر زیبایی بود امیدوارم سال خوبی داشته باشید
غم. غم و باز هم غم.الان چیز دیگهای ندارم که بگم.
سلام
مرسی از اینکه به وبلاگم سر زدی
ایوووووول
خیلی وبلاگ توپی داری
ولی من از اون روزا هم خاطره ی خوبی ندارم
و واقعا زندگی مجهول است
خوشحالم کردی
بازم بهم سر بزن
خوش باشی
بدرود...
سلام علیرضای گلم
ممنونم که سر زد ی شعرت حرف نداشت
سلام علی آقا. سال نوی شما هم مبارک. ممنونم که به ما سر زدید. وبلاگتونهم خیلی جالب بود. خوشحال می شم که بازم به من و مهشید سر بزنید.
سلام: عالی بود خیلی ....زیبا بود
مخصوصا این جاش که می گه آنروز ها زندگی پدر بود ....
خیلی تشبیه قشنگی بود دیگه کم تر کسی به این چیزا
اهمیت می ده...راستی شعر از خودتون بود؟موفق باشی
در ضمن خیلی ممنون که خبرم کردی
سلام دوست عزیز.
وبلاگ بسیار زیبایی دارید.
مرسی که به من سر زدید.
اگر با تبادل لینک موافق هستید به من بگید.
موفق باشی.
سلام علی .
ممنون که سر زدی . متن جدیدت رو نیمه خوندم . به دلیل صرفه جویی سیو میکنم وقتی خوندم نظرم رو بهتون میگم .
همیشه شاد باشی . بای
سلام علی جون
وبلاگتون خیلی قشنگ شده
همیشه شاد زی
از این که به من سر زدید ممنونم.از حسن نظرتونم ممنون. ولی شما ادرس وبلاگمو کجا دیدید؟
موفق باشید.
سلام خیلی عالیه وبلاک شما موفق باشید
بادرود.دیروز.امروز.فردا= آنروزها چه حرف ها میشد زد که نزدیم چه راه ها میشد رفت که نر فتیم.چه کارها میشد کرد که نکردیم.= انروزها موفق باشی
سلام
وب لاگ تو هم زیباست
موفق باشی
سلام علی جون..مرسی عزیزم..تو خیلی توجه داری و من خوشحالم.
سلام علی اقا . حیف نیست وبلاگ قشنگتو دیر دیر به روز میکنی ببین ما چقدر زرنگیم یاد بگیر برو وبلاگتو به روز کن پسره گلم . دوسته خوبم . به خاطره تو من قالبمون عوض کردم امید وارم خوشحال بشی ولی موزیکشو با اجازت عوض کردم . مرسی از شعری که برامون فرستادی اگه بیای منو به شخصه خوش حال کردی
مهشید............